یکم:

 انگار که عشق هم فقط برای پول دار هاست

وقتی مادرم

 نصف سیب زمینی ها را برای مرغها می اندازد که تخم بگذارند

چه بهانه ی قشنگی

من که می دانم پوسیده است.

وقتی آرتین داخل پرانتز قاسم

پسر حاج جبار

فقط حق دارد پول تلفنش بیشتر از  بیست هزار تومان بیاید

و هر غروب پنجشنبه با دوست دخترش در پلاژ 3 بابلسر

کباب بختیاری کوفت کند

پول دار بی کلاس

دیپلم ردی نزول خوار

برای من لیپو ساکشن کرده است........

ادامه داشت

...........................................................................(خودم)

.

.

دوم:

 پیراهن جنجالی ما هم در یک عملیات انتحاری در اولین اتویش سوخت

همسر مهربانم گویی که خبر مرگ کسی را به من می دهد نزد من آمد و بگفت: یا شیخ ! مطلبی دارم کز گفتن آن شرم دارم و از آن جناب همایونی امان میطلبم. طبع شاهانه ی ما گل کرد پس بگفتیم: باز گو درامانی. بگفت آن پیرهن....گفتم خموش بویش آمد؟!!. زنهار این سر با کسی نگوی که بزگان گفتند: چون آفتی در رسید با کس نگویید تا آفت دو نشود "خسران مایه و شماتت همسایه" پس بسیار بگریست و حالتها برفت و شکر این نعمت به جای گزارد. و پیرهن به رفو گران داد تا چاره ای بیاندیشند. آنها 5000 تومان بطلبیدند که ناچار بداد ـ از انجا که سر گردنه بودـ و این ما بودیم  که هم فیها خالدون ما می سوخت. و براستی که چنین بود