،، تب ،،
چرا تب نمی کنی
پس من کی برایت بمیرم...
پنجره را باز کن
بگذار نجابت بینی ات سر ما بخورد.
...قرق تیر و کمانم را میشکنم
پنجره های دلت را یکی یکی سیرمی شوم
می زنم!
آخر می زنم آن گنجشک جیک جیکویت را
حتی بی بهانه ای از سرما خوردگی
دارم می میرم
" تو گرمت نیست" !!
من تیر و کمان میخواهم
من گنجشک میخواهم
من قفس نمی خواهم
به سن و سال کلاس اول نمی خورد
جهنم
من تو را می خواهم
چرا تب نمی کنی
................................................................................................(خودمان)
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 2:13 توسط سلمان گنجی
|
فکرش را هم نمی کردم که چه زندگی زیبایی خواهد بود